جدول جو
جدول جو

معنی راه رفتن - جستجوی لغت در جدول جو

راه رفتن
(تُ / تُ رُگُ تَ)
راه روفتن. رفتن راه. پاک کردن راه. تمیز کردن راه: و از پیشتر نامه رفته بود به بوعلی کوتوال تا حشر بیرون کنند و راه بروبند و کرده بودند که اگر بنروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 534).
درهر قدم که مینهد آن سرو راستین
حیفست اگر بدیده نروبند راه را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
راه رفتن
(تُ / تُ رُ لِ کَ دَ)
قدم زدن. قدم گشادن. قدم سنجیدن. قدم سودن. قدم کشیدن. (مجموعۀ مترادفات ص 174). روی پا حرکت کردن، خلاف نشستن. گام بگام روی زمین پیمودن:
دستم بگرفت و پابپا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت.
ایرج.
اعزام، راه رفتن بر جاده. تحذب، راه رفتن نه بزودی ونه بدرنگی. تکدس، راه رفتن کاهلانه. (منتهی الارب). راه رفتن به نحوی که سینه و پایین هر دو پستان برداشته باشد. (منتهی الارب). سیر، راه رفتن با کسی. (یادداشت مؤلف). کفس، راه رفتن بر پشت پای از جانب انگشت خرد. (منتهی الارب)، طی طریق کردن. راه پیمودن. راه پوییدن. قطع طریق کردن. مسافرت کردن: و چهل سال همچنین حج میگذارد و بهندوستان میشد و بهرجا که آدم پا نهادی امروز شهری است. چون راه برفتی گامی از آن، سه روزه راه بودی. (قصص الانبیاء).
راه بی یار نیک نتوان رفت
ورنه پیش آیدت هزار آکفت.
سنایی.
ره افتادن گرفت از هر کرانها
بماند از راه رفتن، کاروانها.
امیرخسرو دهلوی (از بهار عجم).
به تلبیس ابلیس در چاه رفت
که نتوان ازین خوبتر راه رفت.
سعدی.
راه با اهل طریقت رفته ام تارفته ام
سالکان را رهبر و ره بوده ام تا بوده ام.
صفی علی شاه.
برهنه زخمهای سخت خوردن
پیاده راههای دور رفتن
بنزد من هزاران بار بهتر
که یک جو زیر بار زور رفتن.
ملک الشعراءبهار.
، عمل کردن. کاری انجام دادن، خلاف گفتار:
راه رو راه، گرد گفت مگرد
که بگفتار ره نشاید کرد.
سنایی.
سعدی اگر طالبی، راه رو و رنج بر
یا برسد جان به حلق یا برسد دل بکام.
سعدی.
سعدی اگر طالبی، راه رو و رنج بر
کعبۀ دیدار دوست صبر بیابان اوست.
سعدی.
- راه رفتن با کسی، سازواری و ملایمت کردن با او. (یادداشت مؤلف). کنار آمدن با او. سازش کردن با وی: با هم راه بروید، بسازید. (یادداشت مؤلف).
- با (از) راهی رفتن، روش و رفتار خاصی پیش گرفتن: چه میداند (القائم بامراﷲ) که تو (سلطان مسعود) خواهی آن راه رفت که صاحبان اخلاص میروند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 113)
لغت نامه دهخدا
راه رفتن
قدم گشادن، قدم سنجیدن
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
راه رفتن
للمشي
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به عربی
راه رفتن
Gait, Walk
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
راه رفتن
démarche, marcher
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
راه رفتن
การเดิน , เดิน
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به تایلندی
راه رفتن
چال , چلنا
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به اردو
راه رفتن
হাঁটার ধরন , হাঁটা
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به بنگالی
راه رفتن
yürüyüş, yürümek
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
راه رفتن
mwendo wa kutembea, kutembea
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
راه رفتن
걸음걸이 , 걷다
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به کره ای
راه رفتن
歩き方 , 歩く
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
راه رفتن
מִצְעָד , ללכת
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به عبری
راه رفتن
cara berjalan, berjalan
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
راه رفتن
चाल , चलना
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به هندی
راه رفتن
gang, lopen
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به هلندی
راه رفتن
andar, caminar
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
راه رفتن
andatura, camminare
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
راه رفتن
andamento, caminhar
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
راه رفتن
步态 , 走
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به چینی
راه رفتن
chód, chodzić
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به لهستانی
راه رفتن
хода , йти
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
راه رفتن
Gangart, gehen
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به آلمانی
راه رفتن
походка , идти
تصویری از راه رفتن
تصویر راه رفتن
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِ)
مرکّب از: ب + راه + رفتن، براه افتادن. راه سپردن. براه افتادن با کسی. همراهی او کردن. با او رفتن:
کمر بست و بنهاد سر سوی شاه
بزرگان برفتند با او براه.
فردوسی.
- براه باباکوهی رفتن، کنایه از لواطت و اغلام کردن. (آنندراج، از راه پس رفتن
لغت نامه دهخدا
عبور جمعی از سپاهیان با نظم و انضباط مخصوص از پیش فرماندهان نظامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گرفتن
تصویر راه گرفتن
روانه شدن، رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گرفتن
تصویر راه گرفتن
((گِ رِ تَ))
راه را سد کردن، سر راه را گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
Parade
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
маршировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
marschieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
марширувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
maszerować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رژه رفتن
تصویر رژه رفتن
游行
دیکشنری فارسی به چینی